داستانی واقعا قشنگ


بگو و بخند
for fun 
نويسندگان
نظر سنجی
مدیریت وبلاگ بگو و بخند مایل به حذف یا غیر فعال کردن وبلاگ میباشد نظر شما در این رابطه چیست ؟!؟!؟!
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک با این وبلاگ اول ما را با عنوان بگو و بخند و آدرس sayeh-aryu.LOXBLOG.COM لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته

باتشکر مدیریت وبلاگ بگو و بخند






چند وقت پیش با همسر و فرزندم رفته بودیم رستوران. افراد زیادی اونجا نبودن، سه نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یک پیرزن و پیرمرد که حدوداً ۶۰-۷۰ ساله بودن. ما غذامون رو سفارش داده بودیم که مردی اومد تو رستوران. یه چند دقیقه‌ای گذشته بود که اون مرد شروع کرد به صحبت کردن با موبایلش. با صدای بلند صحبت می‌کرد و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمون من هستن. میخوام شیرینی بچم رو بهشون بدم. به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده. خوب ما همگیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش. اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم. اما بالاخره با اصرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن پیرمرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
این جریان گذشت و یک شب با خانواده رفتم سینما و تو صف برای گرفتن بلیت ایستاده بودیم که ناگهان با تعجب همون مرد تو رستوران رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف. یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون مرد رو بابا خطاب میکنه. دیگه داشتم از کنجکاوی می‌مردم. دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش. به محض اینکه برگشت من رو شناخت. یه ذره رنگ و روش پرید. اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومد و بزرگم شده. همینطور که داشتم صحبت می‌کردم پرید تو حرفم و گفت: «داداش اون جریان یه دروغ بود، یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم.»
دیگه با هزار خواهش و تمنا از طرف من، گفت: «اون روز وقتی وارد رستوران شدم سفارش رو دادم و روی یکی از صندلی‌ها نشسته بودم که صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم. البته اونا نمیتونستن منو ببینن و داشتن با خنده با هم صحبت میکردن. پیرزن گفت کاشکی می‌شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم. الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم. پیرمرد در جوابش گفت ببین اومدی نسازی‌ها. قرار شد بیایم رستوران و یه سوپ بخوریم و برگردیم خونه. اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود. من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده. همین طور که داشتن با هم صحبت میکردن گارسون اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین. پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار. من تو حال و هوای خودم نبودم. تمام بدنم سرد شده بود. احساس کردم دارم می‌میرم.رو کردم به آسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن. بعد اونجوری فیلم بازی کردم که اون پیرزن بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین.»
ازش پرسیدم: «چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی؟ ماها که دیگه احتیاج نداشتیم.»
گفت: «داداشمی، پول غذای شما که سهل بود، من حاضرم تمام دارایی مو بدم ولی کسی رو تحقیر نکنم.»
این و گفت و رفت. یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که اصلاً متوجه نشدم موضوع فیلم چی بود.





لینک ثابت


بازدید : 337
امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0


[ جمعه 26 / 9 / 1393 ] [ 4:22 بعد از ظهر ] [ نویسنده : arsham ]
مطالب متفرقه
نظر بدهید
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







نمایش کلیه نظرات
.: Weblog Themes By themzha :.



درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتون خوش آمدید امید وارم اوقات خوشی را در این وبلاگ بگزرانید مدیریت وبلاگ بگو و بخند
اعضاء
register
نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری



login

نام کاربری
رمز عبور

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرين مطالب
امان از دست این مردا... تاریخ : 1394/08/13
خم شو ورش دار !!!!!!!!!!!!! تاریخ : 1394/08/13
دختر و سیب تاریخ : 1394/08/13
مقاوم باش... تاریخ : 1394/08/13
خیانت دوطرفه تاریخ : 1394/08/13
روش ضایع کردن دخترها تاریخ : 1394/08/13
معنی اسکل تاریخ : 1394/05/30
بحران شماعی زاده تاریخ : 1394/05/30
شعر طنز 2 تاریخ : 1394/05/30
جملات عاشقانه جدید تاریخ : 1394/05/30
جملات طنز 24 تاریخ : 1393/12/01
جمله بساز تاریخ : 1393/11/21
با آمبولانس تاریخ : 1393/11/21
آثار باستانی تاریخ : 1393/11/21
رئیس جمهوری ترک تاریخ : 1393/11/21
مطالب پر بازدید
جمله بساز بازدید : 3745
رئیس جمهوری ترک بازدید : 1313
آثار باستانی بازدید : 768
اس ام اس سر کاری بازدید : 677
جمله طنز بازدید : 591
انشاء کمال بازدید : 589
ارتباط با مدیر
جستجو

آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 244
کل نظرات : 15

آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 5

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 72
باردید دیروز : 90
ورودی امروز گوگل : 7
ورودی گوگل دیروز : 9
بازدید هفته : 72
بازدید ماه : 163
بازدید سال : 1928
بازدید کلی : 141930
امکانات وب



  • انجمن
  • Alatash.com , پخش زنده از حرمین شریفین!